داستان کوتاه انگلیسی برای کودکان
داستان کوتاه انگلیسی برای کودکان ، داستانها ابزاری عالی برای یادگیری زبان انگلیسی هستند. با خواندن داستانها، میتوانید مهارتهای زبانی خود را در زبان انگلیسی ارتقا دهید و در مورد فرهنگ انگلیسی زبانان بیشتر بدانید.
جدول محتوا
نقش داستان در یادگیری زبان انگلیسی
داستانها ابزاری قدرتمند برای یادگیری زبان انگلیسی هستند. آنها میتوانند به شما کمک کنند تا:
- واژگان خود را افزایش دهید: داستانها پر از کلمات جدید و جالب هستند. با خواندن داستانها، میتوانید این کلمات را در متن ببینید و یاد بگیرید چگونه از آنها استفاده کنید.
- مهارت گرامر خود را تقویت کنید: داستانها نمونههای خوبی از گرامر صحیح انگلیسی هستند. با خواندن داستانها، میتوانید نحوه استفاده صحیح از ساختارهای گرامری را یاد بگیرید.
- مهارت درک مطلب خود را بهبود ببخشید: داستانها به شما کمک میکنند تا بفهمید چگونه انگلیسی زبانان در دنیای واقعی صحبت میکنند. با خواندن داستانها، میتوانید یاد بگیرید که چگونه منظور نویسنده را درک کنید.
- مهارت نوشتن خود را ارتقا دهید: داستانها به شما نشان میدهند که چگونه از زبان انگلیسی به طور موثر برای بیان ایدههای خود استفاده کنید. با خواندن داستانها، میتوانید یاد بگیرید چگونه داستانهای خود را بنویسید.
- فرهنگ انگلیسی زبانان را بشناسید: داستانها به شما کمک میکنند تا فرهنگ انگلیسی زبانان را درک کنید. با خواندن داستانها، میتوانید یاد بگیرید که مردم در کشورهای انگلیسی زبان چگونه فکر میکنند و رفتار میکنند.
نکاتی برای استفاده از داستانها برای یادگیری زبان انگلیسی:
- داستانهایی را انتخاب کنید که به آنها علاقه دارید: اگر به داستانی که میخوانید علاقه داشته باشید، انگیزه بیشتری برای یادگیری خواهید داشت.
- به دنبال کلمات جدید و جالب باشید: هنگام خواندن داستان، به کلماتی که نمیشناسید توجه کنید. معنی آنها را در دیکشنری جستجو کنید و سعی کنید آنها را در جمله استفاده کنید.
- به گرامر داستان توجه کنید: به نحوه استفاده نویسنده از ساختارهای گرامری توجه کنید. سعی کنید بفهمید چرا نویسنده از این ساختارها استفاده کرده است.
- به سوالات درک مطلب پاسخ دهید: پس از خواندن داستان، به سوالاتی در مورد داستان پاسخ دهید. این به شما کمک میکند تا بفهمید چقدر از داستان را درک کردهاید.
- داستانهای خود را بنویسید: سعی کنید داستانهای خود را به زبان انگلیسی بنویسید. این به شما کمک میکند تا از کلمات و ساختارهای گرامری جدیدی که یاد گرفتهاید استفاده کنید.
داستان انگلیسی کوتاه میمون باهوش
The clever monkey
Once upon a time, there was a clever monkey. He lived on a beautiful island, in an apple tree. One day, a crocodile swam to the island. ‘I’m hungry,’ he said.
So the monkey threw a red apple to the crocodile. The crocodile munched and munched. The next day, the crocodile came back. ‘Please, may I have two apples?’ he asked. He ate one and gave one to his wife.
The crocodile went to see the monkey every day, to listen to his tales and eat his apples. He wanted to be clever, just like the monkey. The crocodile’s wife had an idea. ‘Why don’t you eat his heart? Then you’ll be clever, just like him!’
The next day, he said to the monkey, ‘Come to my house! We’ll have lunch together, to thank you for the apples.’
But when he arrived, the crocodile snapped and said, ‘Monkey! I want to eat your heart, so I can be as clever as you!’
The clever monkey thought quickly and said, ‘But… I haven’t got my heart here. It’s on the island, in the apple tree.’ They all went back to the island. ‘Wait here, and I will get my heart,’ said the monkey.
The monkey quickly climbed the tree and sat at the top. ‘Oh, Crocodile. You are greedy. Of course you can’t have my heart. And now, you can’t have my apples!’ And the clever monkey laughed and laughed!
میمون باهوش
روزگاری، میمونی باهوش در یک جزیره زیبا، روی درختی سیب زندگی میکرد. یک روز، یک تمساح به جزیره آمد و گفت:“گرسنهام”.
میمون یک سیب قرمز به تمساح داد. تمساح خورد و خورد. روز بعد، تمساح بازگشت و پرسید: “میتوانم دو تا سیب داشته باشم؟” یکی را خودش خورد و یکی را به همسرش داد.
تمساح هر روز به جزیره میآمد، تا به داستانها و حکایتهای میمون گوش دهد و سیبهایش را بخورد. او به فکر این بود که همانند میمون باهوش باشد. یک روز، همسر تمساح به او گفت: “چرا قلب میمون را نمیخوری؟ بعدش تو مثل او باهوش میشوی.”
روز بعد، به میمون گفت: “بهخاطر تشکر بابت سیبهایی که به من دادی، به خانه من بیا تا با هم ناهار بخوریم.”
اما وقتی میمون به خانه رسید، تمساح ناگهان فریاد زد و گفت: “میمون! میخواهم قلبت را بخورم تا مثل تو باهوش شوم!”
میمون باهوش به سرعت فکر کرد و گفت: “اما… قلبم در اینجا نیست. در جزیره است، در درخت سیب.” همه به جزیره بازگشتند.
میمون گفت: “منتظر بمون تا قلبم رو بیارم” میمون به سرعت به بالای درخت رفت و نشست.
“آه، تمساح. تو طمع کاری. نه تنها قلب من را نخواهی داشت. بلکه دیگر سیبهای من را هم نخواهی خورد!” و میمون باهوش خندید و خندید!
داستان انگلیسی کوتاه The Lump of Gold
شخصیتها:
- Paul: مردی ثروتمند که از دزدیده شدن پولهایش میترسد.
- The wise old man: مردی عاقل و پیر که به Paul کمک میکند.
داستان:
Paul مردی ثروتمند است، اما از دزدیده شدن پولهایش میترسد. او برای مخفی کردن ثروتش، وانمود میکند که فقیر است و لباسهای کهنه و کثیف میپوشد. Paul پولهایش را در یک تکه طلای بزرگ تبدیل میکند و آن را در سوراخی کنار یک درخت پنهان میکند. هر شب به سراغ طلا میرود و به آن نگاه میکند.
یک شب، دزدی Paul را در حال نگاه کردن به طلا میبیند. وقتی Paul به خانه میرود، دزد طلا را میدزدد و فرار میکند.
روز بعد، Paul متوجه میشود که طلایش دزدیده شده است. او آنقدر گریه میکند که یک مرد عاقل و پیر او را میشنود. Paul داستان غمانگیز طلای دزدیده شده را برای مرد عاقل تعریف میکند.
مرد عاقل به Paul میگوید که به جای طلا، یک سنگ بزرگ را در سوراخ کنار درخت بگذارد. Paul به حرف مرد عاقل گوش میدهد و متوجه میشود که برای خوشحال بودن به تکه طلای بزرگ نیازی ندارد.
حکایت اخلاقی:
این داستان به ما میآموزد که خوشبختی از داراییهای مادی به دست نمیآید، بلکه از درون ما میآید.
نکات آموزشی:
- این داستان برای سطح مبتدی مناسب است و از کلمات ساده استفاده میکند.
- این داستان مفاهیمی مانند طمع، ترس و خوشبختی را به زبان ساده آموزش میدهد.
- این داستان میتواند به عنوان منبعی برای آموزش گرامر و واژگان زبان انگلیسی به زبانآموزان مبتدی استفاده شود.
دانلود داستان کوتاه The Lump of Gold
بیشتر بخوانید:
کتاب “صبح بخیر ماه”Goodmorning moon
کتاب “صبح بخیر ماه” (Goodnight Moon) یک کتاب تصویری کلاسیک برای کودکان است که توسط مارگارت وایز براون نوشته و توسط کلمنت هارد تصویرگری شده است. این کتاب برای اولین بار در سال 1947 منتشر شد و از آن زمان تاکنون به یکی از محبوب ترین کتاب های کودکان تبدیل شده است.
داستان کتاب
داستان “صبح بخیر ماه” در مورد یک خرگوش کوچک به نام “پت” است که قبل از خواب به همه چیز در اتاقش و دنیای اطرافش “شب بخیر” میگوید.
دانلود داستان کوتاه Goodmorning moon
داستان کوتاه The ugly duckling
شخصیتها:
- جوجه اردک زشت: جوجه اردکی که با بقیه جوجه اردکها فرق دارد و مورد تمسخر آنها قرار میگیرد.
- مادر اردک: مادر جوجه اردک زشت که او را دوست دارد و از او حمایت میکند.
- سایر جوجه اردکها: جوجه اردکهایی که جوجه اردک زشت را مسخره میکنند.
- قوها: پرندگانی زیبا که جوجه اردک زشت در نهایت به آنها تبدیل میشود.
داستان:
جوجه اردک زشتی در مزرعهای زندگی میکند که با بقیه جوجه اردکها فرق دارد. او بزرگ و زشت است و مورد تمسخر بقیه جوجه اردکها قرار میگیرد. جوجه اردک زشت از این موضوع بسیار ناراحت است و تصمیم میگیرد مزرعه را ترک کند.
او برای مدت طولانی راه میرود تا اینکه به یک برکه میرسد. جوجه اردک زشت گروهی از قوها را میبیند که در برکه شنا میکنند و آرزو میکند که مثل آنها زیبا باشد. او به داخل برکه شنا میکند و به انعکاس خود در آب نگاه میکند.
جوجه اردک زشت با تعجب میبیند که دیگر زشت نیست و به یک قو تبدیل شده است. او بسیار خوشحال است و بالاخره جایی را پیدا کرده که به آن تعلق دارد.
دانلود داستان کوتاه The ugly duckling
داستان “شیر و موش”The Lion And The Mouse
The Lion and the Mouse
A lion was asleep in the sun one day. A little mouse came out to play.
The little mouse ran up the lion’s neck and slid down his back. The lion caught him with a great big smack! ‘I’m going to eat you!’ the lion roared, his mouth open wide. ‘No, no, please don’t!’
the little mouse cried. ‘Be kind to me and one day I’ll help you.’ ‘I’m a lion! You’re a mouse! What can you do?’ The lion laughed, very hard, and the mouse ran away.
But the mouse was out walking the very next day. He heard a big roar, and squeaked when he saw the king of the jungle tied to a tree. But the mouse had a plan to set him free.
The mouse worked quickly and chewed through the rope. The lion said, ‘Oh little mouse, I had no hope. You were right, little mouse – thank you, I’m free. You’re the best friend there ever could be!
شیر و موش
در یک روز آفتابی، شیری خوابیده بود. موشی کوچک برای بازی بیرون آمد و از گردن شیر بالا و پایین میرفت.
شیر او را گرفت و با یک صدای بلند و غرش کنان گفت: میخواهم تو را بخورم!” موش کوچولو فریاد کشید: “نه، نه، لطفا نکن!
به من لطفی کن. “من یک روز به تو کمک خواهم کرد.” “من شیر هستم! تو موش کوچکی! تو چه کاری میتوانی بکنی؟” شیر خندید و موش کوچک فرار کرد.
اما روز بعد که موش در حال قدم زدن بود صدای بلندی شنید. وقتی پادشاه جنگل را دید که به درختی بسته شده بود ترسید؛ اما موش برای آزادی شیر نقشهای داشت.
موش به سرعت مشغول کار شد و طناب را جوید. شیر گفت: “آه موش کوچولو، من هیچ امیدی نداشتم. تو درست گفته بودی، مرسی که منو آزاد کردی. تو بهترین دوستی هستی که همیشه داشتم.”
داستان انگلیسی Jack and the Beanstalk
شخصیتها:
- جک: پسر جوانی که با مادرش زندگی میکند.
- مادر جک: زنی فقیر که از جک میخواهد گاو را بفروشد.
- دلال: مردی که گاو جک را با لوبیای سحرآمیز عوض میکند.
- غول: موجودی غولپیکر که در قلعهای در بالای ابرها زندگی میکند.
- همسر غول: زنی که به جک کمک میکند تا از قلعه فرار کند.
داستان:
جک پسر جوانی است که با مادرش زندگی میکند. آنها فقیر هستند و تنها دارایی آنها یک گاو است. یک روز، مادر جک از او میخواهد که گاو را بفروشد. جک در راه بازار با دلالي ملاقات میکند و گاو را با چند لوبیای سحرآمیز عوض میکند.
وقتی جک به خانه میرسد، مادرش از او به خاطر این کار عصبانی میشود و لوبیا را از پنجره بیرون میاندازد. صبح روز بعد، جک از دیدن یک لوبیای سحرآمیز غولپیکر که به آسمان رسیده است، شگفتزده میشود.
جک از لوبیا بالا میرود و به یک قلعه در بالای ابرها میرسد. او از طریق پنجره وارد قلعه میشود و همسر غول را پیدا میکند. همسر غول به جک میگوید که غول یک موجود خبیث است و به او کمک میکند تا از قلعه فرار کند.
جک قبل از اینکه غول به او برسد، از لوبیا پایین میآید و سپس لوبیا را با تبر میبُرد. غول به زمین میافتد و میمیرد. جک و مادرش ثروتمند میشوند و تا آخر عمر خوشبخت زندگی میکنند.
دانلود داستان کوتاه Jack and the Beanstalk
داستان “لاکپشت و خرگوش”The tortoise and the Hare
داستان “لاکپشت و خرگوش”The tortoise and the Hare یکی از مشهورترین داستانهای کوتاه و آموزنده برای کودکان است که به زبانهای مختلف ترجمه شده است. این داستان به کودکان مفاهیم مهمی مانند صبر و حوصله، تلاش و پشتکار را آموزش میدهد.
خلاصه داستان
در یک جنگل انبوه، خرگوش مغروری زندگی میکرد که همیشه به خاطر سرعت دویدنش به دیگر حیوانات فخر میفروخت. یک روز، لاکپشت آرامی که از شنیدن لافهای خرگوش خسته شده بود، به او پیشنهاد مسابقه دو داد.
خرگوش که از کندی لاکپشت مطمئن بود، با تمسخر پیشنهاد او را قبول کرد. مسابقه شروع شد و خرگوش با تمام سرعت شروع به دویدن کرد. او در طول مسیر چندین بار استراحت کرد و حتی به خواب عمیقی فرو رفت.
لاکپشت اما به آرامی و با ثبات قدم به مسیر خود ادامه داد. او بدون هیچ توقفی، به آرامی و پیوسته حرکت میکرد.
زمانی که خرگوش از خواب بیدار شد، به سرعت به سمت خط پایان دوید. اما با کمال تعجب، لاکپشت را قبل از خود دید که از خط پایان عبور کرده است.
دانلود داستان کوتاه The tortoise and the Hare
داستان “سفیدبرفی” SnowWhite
داستان “سفیدبرفی” SnowWhite یکی از مشهورترین داستانهای کلاسیک جهان است که برای کودکان و بزرگسالان جذاب است. این داستان به زبانهای مختلف ترجمه شده است و انیمیشنها و فیلمهای متعددی بر اساس آن ساخته شده است.
خلاصه داستان
در زمانهای قدیم، ملکهای زیبا به نام سفیدبرفی زندگی میکرد. او پوستی به سفیدی برف، لبهایی به سرخی خون و موهایی به سیاهی چوب آبنوس داشت. نامادری سفیدبرفی، ملکهای بدجنس و حسود بود که به زیبایی سفیدبرفی حسادت میکرد.
ملکه بدجنس دستور داد تا سفیدبرفی را به جنگل ببرند و او را بکشند. اما شکارچی که مأمور قتل سفیدبرفی بود، دلش برای او سوخت و او را رها کرد. سفیدبرفی به کلبهای در جنگل پناه برد و با هفت کوتوله مهربان دوست شد.
ملکه بدجنس که فکر میکرد سفیدبرفی مرده است، به دنبال راهی برای خلاص شدن از شر او بود. او با استفاده از جادو، سیب سمی را به شکل سیب زیبایی درآورد و به سفیدبرفی داد. سفیدبرفی با گاز زدن سیب سمی، به خوابی عمیق فرو رفت.
هفت کوتوله که سفیدبرفی را در خواب عمیقی دیدند، بسیار غمگین شدند. یک شاهزاده که از کنار کلبه عبور میکرد، سفیدبرفی را دید و عاشق او شد. شاهزاده با بوسیدن سفیدبرفی، طلسم جادو را شکست و سفیدبرفی از خواب بیدار شد.
در نهایت، سفیدبرفی و شاهزاده با هم ازدواج کردند و تا آخر عمر خوشبخت زندگی کردند.
کتاب داستان “بچه گربه گم شده”Lost Kitten
کتاب “بچه گربه گم شده”Lost Kitten یک داستان کوتاه و جذاب برای کودکان است که برای آموزش زبان انگلیسی به کودکان چهار ساله مناسب است. این داستان برای سطح مبتدی پیشنهاد میشود و میتواند به افزایش دایره لغات و مهارت درک کودکان کمک کند.
داستان
داستان “بچه گربه گم شده” در مورد یک بچه گربه کوچک و پشمالو به نام میو است که از مادرش گم میشود. میو در خیابانها سرگردان میشود و به دنبال مادرش میگردد. او در طول مسیر با حیوانات مختلفی مانند سگ، گربه، پرنده و موش آشنا میشود و از آنها کمک میخواهد.
دانلود داستان کوتاه Lost Kitten
داستانهای انگلیسی برای کودکان سه ساله
داستانهای کوتاه و ساده با تصاویر جذاب
برای کودکان سه ساله، داستانهای کوتاه و ساده با تصاویر جذاب بسیار مناسب هستند. این داستانها باید به زبان ساده و قابل فهم برای کودکان نوشته شده باشند و از کلمات و جملات کوتاه و پرکاربردی استفاده کنند. تصاویر نیز باید رنگی و واضح باشند تا به درک بهتر داستان توسط کودکان کمک کنند.
برخی از داستانهای انگلیسی مناسب برای کودکان سه ساله:
- The Very Hungry Caterpillar: این داستان در مورد یک کرم ابریشم گرسنه است که در طول هفته به دنبال غذا میگردد. این داستان به کودکان در یادگیری روزهای هفته و غذاهای مختلف کمک میکند.
- Goodnight Moon: این داستان در مورد یک خرگوش کوچک به نام پت است که قبل از خواب به همه چیز در اتاقش و دنیای اطرافش “شب بخیر” میگوید. این داستان به کودکان در یادگیری نام اشیاء مختلف کمک میکند.
- The Cat in the Hat: این داستان در مورد یک گربه شیطون و بازیگوش است که به خانه دو کودک میآید و با آنها بازیهای مختلفی انجام میدهد. این داستان به کودکان در یادگیری رنگها و اعداد کمک میکند.
- Where’s Spot?: این داستان در مورد یک سگ کوچک به نام اسپات است که گم شده است. کودک باید در صفحات کتاب به دنبال اسپات بگردد. این داستان به کودکان در یادگیری رنگها و اعداد کمک میکند.
- Brown Bear, Brown Bear, What Do You See?: این داستان در مورد یک خرس قهوهای است که به دنبال حیوانات مختلف میگردد. این داستان به کودکان در یادگیری رنگها و نام حیوانات مختلف کمک میکند.
با خواندن داستانهای انگلیسی برای کودکان سه ساله، میتوانید به آنها در یادگیری زبان انگلیسی، افزایش دایره لغات و مهارتهای زبانی کمک کنید.
داستانهای خیلی کوتاه انگلیسی ساده
داستانهای زیر برای کودکان نوپا و زبانآموزان مبتدی زبان انگلیسی مناسب هستند:
1. The Dog and the Bone:
یک سگ استخوانی را در دهانش داشت. از روی پل عبور میکرد. ناگهان، انعکاس خود را در آب دید. فکر کرد که سگ دیگری استخوانی در دهان دارد. برای گرفتن استخوان سگ دیگر، استخوان خود را در آب انداخت. اما هیچ استخوانی به دست نیاورد.
2. The Fox and the Grapes:
روباهی گرسنه خوشهای از انگور را دید. خیلی دوست داشت انگور را بخورد. اما انگورها خیلی بالا بودند. روباه هر چقدر تلاش کرد، نتوانست انگور را بچیند. در نهایت، روباه گفت: “انگورها ترش هستند!” و از آنجا دور شد.
3. The Ant and the Grasshopper:
یک مورچه در طول تابستان سخت کار میکرد و غذا جمعآوری میکرد. اما یک ملخ فقط آواز میخواند و بازی میکرد. زمستان فرا رسید. مورچه غذای کافی داشت، اما ملخ هیچ غذایی نداشت. ملخ از مورچه غذا خواست، اما مورچه به او غذا نداد. مورچه گفت: “در تابستان که من کار میکردم، تو فقط آواز میخواندی و بازی میکردی. حالا باید نتیجه کار خود را ببینی!”
4. The Lion and the Mouse:
یک روز، شیری در حال استراحت بود که ناگهان موشی روی بدن او بالا و پایین میپرید و بازی میکرد. شیر که از این کار موش اذیت شده بود، او را گرفت و با صدای بلند گفت: “تو موش کوچولوی بیادب! من الان تو را میخورم!”
موش که از ترس میلرزید، التماس کرد: “لطفا من را نخور! من به تو قول میدهم که روزی جبران کنم.”
شیر که از جسارت موش تعجب کرده بود، با خنده گفت: “تو چطور میخواهی به من کمک کنی؟ تو فقط یک موش کوچولو هستی!”
و در نهایت، شیر موش را رها کرد.
چند روز بعد، شیر در حال گشت و گذار در جنگل بود که ناگهان توسط شکارچیان گرفتار شد و در دام آنها افتاد. شیر با تمام قدرتش تلاش کرد تا خود را از دام نجات دهد، اما هیچ فایدهای نداشت.
در همین لحظه، موش کوچولو که صدای فریادهای شیر را شنیده بود، به سمت او دوید. موش با دقت و ظرافت شروع به جویدن طنابهای دام کرد و بالاخره توانست شیر را نجات دهد.
شیر که از نجات خود بسیار خوشحال بود، از موش تشکر کرد و به او گفت: “من از تو به خاطر نجات جانم بسیار سپاسگزارم. من هیچگاه فکر نمیکردم که روزی یک موش کوچک به من کمک کند.”
5. The Tortoise and the Hare:
خرگوش مغروری در جنگل زندگی میکرد که همیشه به خاطر سرعت دویدنش به دیگر حیوانات فخر میفروخت. یک روز، لاکپشت آرامی که از شنیدن لافهای خرگوش خسته شده بود، به او پیشنهاد مسابقه دو داد.
خرگوش که از کندی لاکپشت مطمئن بود، با تمسخر پیشنهاد او را قبول کرد. مسابقه شروع شد و خرگوش با تمام سرعت شروع به دویدن کرد. او در طول مسیر چندین بار استراحت کرد و حتی به خواب عمیقی فرو رفت.
لاکپشت اما به آرامی و با ثبات قدم به مسیر خود ادامه داد. او بدون هیچ توقفی، به آرامی و پیوسته حرکت میکرد.
زمانی که خرگوش از خواب بیدار شد، به سرعت به سمت خط پایان دوید. اما با کمال تعجب، لاکپشت را قبل از خود دید که از خط پایان عبور کرده است.
سوالات متداول داستان کوتاه انگلیسی برای کودکان
داستانهای کوتاه و ساده با تصاویر جذاب برای کودکان بسیار مناسب هستند. این داستانها باید به زبان ساده و قابل فهم برای کودکان نوشته شده باشند و از کلمات و جملات کوتاه و پرکاربردی استفاده کنند. تصاویر نیز باید رنگی و واضح باشند تا به درک بهتر داستان توسط کودکان کمک کنند.
کتابهای داستان کوتاه و ساده با تصاویر جذاب برای آموزش زبان انگلیسی به کودکان مناسب هستند. برخی از این کتابها عبارتند از:
The Very Hungry Caterpillar
Goodnight Moon
The Cat in the Hat
Where’s Spot?
Brown Bear, Brown Bear, What Do You See?
صدای خود را تغییر دهید: برای شخصیتهای مختلف داستان از صداهای مختلف استفاده کنید.
از حرکات و اشارات استفاده کنید: برای جذابتر شدن داستان از حرکات و اشارات استفاده کنید.
از کودک سوالات بپرسید: از کودک سوالات بپرسید تا مطمئن شوید که داستان را متوجه شده است.
به کودک اجازه دهید تا در داستان مشارکت کند: از کودک بخواهید تا کلمات و جملات داستان را تکرار کند.
از خواندن داستان لذت ببرید: مهمترین چیز این است که از خواندن داستان برای کودک لذت ببرید.
از داستانها برای آموزش کلمات جدید استفاده کنید: میتوانید از کلمات جدید داستان را به کودک آموزش دهید و از او بخواهید تا آنها را تکرار کند.
از داستانها برای آموزش گرامر استفاده کنید: میتوانید از گرامر داستان را به کودک آموزش دهید و از او بخواهید تا جملات مشابهی بسازد.
از داستانها برای آموزش مهارتهای شنیداری استفاده کنید: میتوانید از کودک بخواهید تا به داستان گوش دهد و به سوالات شما در مورد داستان پاسخ دهد.
از داستانها برای آموزش مهارتهای گفتاری: میتوانید از کودک بخواهید تا در مورد داستان صحبت کند و شخصیتهای داستان را توضیح دهند.
یک پاسخ
داستان کوتاه انگلیسی برای کودکان