عصبانیت به انگلیسی + عصبانی با مثال و ترجمه
لغت و اصطلاحات عصبانیت به انگلیسی + عصبانی به انگلیسی
عصبانیت در انگلیسی به چندین کلمه و عبارت مختلف ترجمه میشود که هر کدام معنای ظریف خود را دارد. عصبانیت یک احساس طبیعی انسانی است که در پاسخ به طیف گستردهای از محرکها، از جمله احساس تهدید، ظلم یا ناامیدی، ایجاد میشود. این یک واکنش عاطفی پیچیده است که میتواند منجر به طیف وسیعی از افکار، احساسات و رفتارها شود.
جدول محتوا

لغت انگلیسی درباره عصبانیت
واژههای عمومی برای عصبانیت
| واژه انگلیسی | ترجمه فارسی | مثال انگلیسی | ترجمه فارسی |
|---|---|---|---|
| Angry | خشمگین | She was very angry when she found out the truth. | وقتی حقیقت را فهمید، خیلی عصبانی شد. |
| Mad (غیررسمی) | عصبانی | He’s really mad at his boss. | او واقعاً از رئیسش عصبانی است. |
| Upset | ناراحت و کمی عصبانی | She was upset after the argument. | او بعد از مشاجره ناراحت شد. |
واژههای قویتر برای بیان خشم شدید
| واژه انگلیسی | ترجمه فارسی | مثال انگلیسی | ترجمه فارسی |
|---|---|---|---|
| Furious | بسیار خشمگین | He was furious when he saw the bill. | وقتی قبض را دید، خیلی خشمگین شد. |
| Irate | بهشدت عصبانی | The customer was irate about the delay. | مشتری به خاطر تأخیر بسیار عصبانی بود. |
| Enraged | بسیار خشمگین | She was enraged by his behavior. | از رفتار او بسیار خشمگین شد. |
| Infuriated | بسیار خشمگین و عصبی | He was infuriated by the constant interruptions. | از وقفههای مداوم خشمگین شده بود. |
| Livid | بهشدت عصبانی | My boss was livid when I was late. | رئیس من وقتی دیر رسیدم خیلی عصبانی شد. |

واژههای خاص و توصیفی برای بیان عصبانیت
| واژه | ترجمه | مثال | ترجمه مثال |
|---|---|---|---|
| Annoyed | آزرده و کلافه | I was annoyed by the noise. | از سر و صدا کلافه شده بودم. |
| Irritated | تحریکشده و عصبانی | The delay irritated me. | تأخیر من را عصبانی کرد. |
| Frustrated | ناامید و عصبانی | He felt frustrated with the system. | او از این سیستم احساس عصبانیت و ناامیدی داشت. |
| Aggravated | عصبانی و ناراحت | The situation aggravated me. | این موقعیت من را عصبانی کرد. |
| Exasperated | کلافه و عصبانی | She was exasperated by his questions. | او از سوالاتش بهشدت کلافه شد. |

اصطلاحات عامیانه و محاورهای برای عصبانیت
| اصطلاح انگلیسی | ترجمه فارسی | مثال | ترجمه مثال |
|---|---|---|---|
| Pissed off (غیررسمی) | خیلی عصبانی | I’m really pissed off right now. | الان واقعاً عصبانیام. |
| Mad as hell | خیلی عصبانی | He’s mad as hell at the situation. | او از این وضعیت خیلی عصبانی است. |
| Steamed | جوشان از خشم | She was steamed after the meeting. | بعد از جلسه خیلی عصبانی بود. |
| Fuming | خشم پنهان و در حال انفجار | He left the room fuming. | او با عصبانیت از اتاق بیرون رفت. |
| Seething | خشمگین اما بدون بیان | She was seething with anger. | درونش پر از خشم بود، اما چیزی نگفت. |
لغات ادبی یا رسمیتر برای توصیف خشم
| واژه | معنی فارسی | کاربرد معمول |
|---|---|---|
| Wrath | خشم الهی یا انتقامجویانه | بیشتر در متون دینی یا ادبی استفاده میشود |
| Indignation | خشم اخلاقی در برابر بیعدالتی | برای توصیف خشم در پاسخ به بیانصافی |
| Ire | خشم رسمی یا قاطع | معادل رسمیتر برای “anger” |
| Choleric | بدخلق، زودعصبانی | بیشتر در توصیف شخصیت افراد استفاده میشود |
| Irascible | کسی که زود عصبانی میشود | صفت شخصیتی منفی |
| فارسی | انگلیسی | تلفظ (IPA) | مثال و کاربرد واقعی |
|---|---|---|---|
| عصبانی | angry | /ˈæŋ.ɡri/ | He looks angry today. (او امروز عصبانی به نظر میرسد.) |
| پسر عصبانی | angry boy | /ˈæŋ.ɡri bɔɪ/ | The angry boy slammed the door. (پسر عصبانی در را محکم بست.) |
| چرا عصبانی هستی؟ | Why are you angry? | /waɪ ɑːr ju ˈæŋ.ɡri/ | Why are you angry with me? (چرا از من عصبانی هستی؟) |
| من عصبانی هستم | I am angry. | /aɪ æm ˈæŋ.ɡri/ | I’m angry because they lied to me. (عصبانیام چون به من دروغ گفتند.) |
| او عصبانی است | He is angry / She is angry | /hi ɪz ˈæŋ.ɡri/ | She is angry about the news. (او از خبر عصبانی است.) |
| خیلی عصبانی | very angry / extremely angry | /ˈvɛri ˈæŋ.ɡri/ | He was very angry after the call. (او بعد از تماس تلفنی خیلی عصبانی بود.) |
| دختر عصبانی | angry girl | /ˈæŋ.ɡri ɡɜːrl/ | The angry girl refused to talk. (دختر عصبانی از صحبت کردن خودداری کرد.) |
| با عصبانیت (قید) | angrily | /ˈæŋ.ɡrə.li/ | She angrily walked out of the room. (او با عصبانیت از اتاق خارج شد.) |
اصطلاح پرکاربرد برای ابراز عصبانیت به انگلیسی

| اصطلاح انگلیسی | معنی فارسی | مثال انگلیسی + ترجمه |
|---|---|---|
| Fly off the handle | ناگهانی از کوره در رفتن | My boss flies off the handle at the smallest thing. رئیس من با کوچکترین چیزی از کوره در میرود. |
| Drive someone up the wall | دیوانه کردن کسی | Preparing this presentation is driving me up the wall! آماده کردن این ارائه من را دیوانه کرده! |
| Have a short fuse | زود عصبی شدن | Be careful — he has a pretty short fuse. مواظب باش، او خیلی زود عصبانی میشود. |
| Have a quick temper | تندمزاج بودن | A quick temper is a red flag when dating. تندمزاجی هنگام آشنایی با کسی، زنگ خطر است. |
| Let off steam | تخلیه خشم | Let’s go out so you can let off some steam. بیا بیرون بریم تا کمی عصبانیتت رو خالی کنی. |
| Hot under the collar | عصبانی و ناراحت | Even a small comment gets her hot under the collar. حتی یک نظر کوچک او را ناراحت میکند. |
| See red | بسیار خشمگین شدن | I saw red when they ignored me. وقتی نادیدهام گرفتند، از خشم منفجر شدم. |
| Make your blood boil | به جوش آمدن خون | Disrespect makes my blood boil. بیاحترامی خونم رو به جوش میاره. |
| Wind someone up | اعصاب کسی را خورد کردن | Stop winding your sister up! خواهرت رو اذیت نکن دیگه! |
| A storm in a teacup | خشم برای موضوع بیاهمیت | It’s just a storm in a teacup. یه خشم بیدلیل و بیارزشه. |
| Get on someone’s nerves | روی اعصاب کسی رفتن | That music is getting on my nerves. اون آهنگه اعصابم رو داغون کرده. |
| Fit to be tied | خیلی عصبانی بودن | Dad was fit to be tied. پدرم از شدت عصبانیت منفجر شده بود. |
| Pain in the neck | آزاردهنده | These checks are a real pain in the neck. این بررسیها واقعاً رو اعصابه. |
| Rub someone up the wrong way | ناراحت کردن کسی | Lisa’s comment rubbed her the wrong way. حرف لیزا ناراحتش کرد. |
| Cheesed off | دلخور و ناراحت | You look cheesed off — what happened? ناراحت به نظر میرسی، چی شده؟ |
| Like a red rag to a bull | مثل جرقهای برای خشم | Religion is like a red rag to a bull with him. بحث دین اونو خیلی عصبانی میکنه. |
| Give someone a piece of your mind | با عصبانیت تذکر دادن | I’ll give the manager a piece of my mind! میرم هر چی از دهنم درمیاد به مدیر میگم! |
| Up in arms | شدیداً معترض بودن | Parents are up in arms about fees. والدین از افزایش شهریه عصبانیاند. |
| Bristle with anger | جوش آوردن | He was bristling with rage. از شدت عصبانیت داشت منفجر میشد. |
| Mad as a hornet | خیلی خشمگین | She was mad as a hornet. خیلی عصبانی شده بود. |
| Steaming | خشمگین بودن | I’m still steaming about that meeting. هنوز از اون جلسه عصبانیام. |
| Boiling | جوش آوردن از خشم | I’m boiling with frustration. از حرص دارم میجوشم. |
| Furious | خیلی عصبانی | I’m furious they didn’t apologize. از اینکه معذرتخواهی نکردند خیلی عصبانیام. |
| Bête noire | موضوع یا فرد آزاردهنده | Cigarette butts are Dad’s bête noire. تهسیگاری روی چمن پدرم رو آزار میده. |
| Blow a fuse | فیوز پراندن! | Charlie blew a fuse yesterday. چارلی دیروز شدیداً عصبانی شد. |
| Eat someone alive | کسی را زنده خوردن (از عصبانیت) | The boss will eat me alive! رئیس منو زندهزنده میخوره! |
| Go ballistic | انفجار خشم | Dad went ballistic over the wrong order. بابا به خاطر سفارش اشتباه منفجر شد! |
| Have a bone to pick | دلخوری داشتن | I’ve got a bone to pick with you! باهات حساب دارم! |

پرکاربردترین اصطلاحات انگلیسی برای بیان عصبانیت
| اصطلاح انگلیسی | معنی فارسی | مثال انگلیسی + ترجمه |
|---|---|---|
| Fly off the handle | از کوره در رفتن | My boss flies off the handle at the smallest thing. رئیس من با کوچکترین چیزی از کوره در میرود! |
| Drive someone up the wall | عصبانی کردن کسی | Preparing this presentation is driving me up the wall! آمادهسازی این ارائه من را دیوانه کرده! |
| Have a short fuse | زود از کوره در رفتن | Be careful. He has a pretty short fuse. مراقب باش، او خیلی زود عصبانی میشود. |
| Have a quick temper | تندمزاج بودن | A quick temper can be a red flag in relationships. تندمزاجی میتواند زنگ خطری در روابط باشد. |
| Let off steam | خالی کردن خشم | Let’s go out and let off some steam. بیا بریم بیرون تا خشممون رو خالی کنیم. |
| Hot under the collar | عصبانی بودن | She gets hot under the collar easily. او خیلی راحت عصبانی میشود. |
| See red | خشمگین شدن شدید | I saw red when I found out the truth. وقتی حقیقت را فهمیدم، از شدت خشم منفجر شدم. |
| Make your blood boil | خون کسی به جوش آمدن | Disrespectful people make my blood boil. آدمهای بیاحترام خونم را به جوش میآورند. |
| Wind someone up | عصبانی کردن کسی | Stop winding your sister up! دست از اذیت کردن خواهرت بردار! |
| A storm in a teacup | عصبانیت بیمورد | It’s just a storm in a teacup. این فقط یک خشم بیاهمیت است. |
| Get on someone’s nerves | روی اعصاب کسی رفتن | That noise is getting on my nerves! اون صدا داره اعصابم رو خورد میکنه! |
| Fit to be tied | بسیار عصبانی | Dad was fit to be tied when he heard the news. وقتی پدر خبر را شنید، خیلی عصبانی شد. |
| Pain in the neck | آزاردهنده | These tasks are a real pain in the neck. این کارها واقعاً اعصابخردکن هستند. |
| Rub someone up the wrong way | کسی را ناراحت کردن | Lisa’s comment rubbed her the wrong way. حرف لیزا او را ناراحت کرد. |
| Cheesed off | ناراحت و دلخور | You look cheesed off – what’s wrong? دلخور به نظر میرسی. چی شده؟ |
| Like a red rag to a bull | بسیار تحریککننده برای خشم | Don’t mention politics – it’s like a red rag to a bull. از سیاست حرف نزن؛ خیلی عصبانیش میکنه! |
| Give someone a piece of your mind | کسی را با عصبانیت سرزنش کردن | I’ll give them a piece of my mind if they’re late again. اگه دوباره دیر کنن، حسابی باهاشون حرف میزنم! |
| Up in arms | بهشدت معترض | Residents are up in arms over the rent increase. ساکنین از افزایش اجارهخانه بهشدت معترضاند. |
| Bristle with anger | از شدت خشم به لرزه افتادن | He bristled with anger when he saw the mess. وقتی آنهمه آشفتگی را دید، از خشم لرزید. |
| Mad as a hornet | بسیار عصبانی | She was mad as a hornet after the argument. بعد از آن مشاجره حسابی عصبانی شده بود. |
اصطلاحات رایج برای بیان عصبانیت در زبان انگلیسی

🔥 Have a short fuse
معنی: زود از کوره در رفتن، خیلی زود عصبانی شدن
مثال:
“Be careful how you talk to the Warehouse Manager; he has a pretty short fuse.”
مراقب باش چطور با مدیر انبار صحبت میکنی؛ خیلی زود از کوره در میره!
⚡ Have a quick temper
معنی: داشتن اخلاق تند و عصبی، زود جوش آوردن
مثال:
“A quick temper should be a warning sign when you’re dating someone.”
زود عصبانی شدن باید برایت یک زنگ خطر در رابطه باشد.
💨 Let off steam
معنی: خالی کردن خشم یا استرس با یک فعالیت، تخلیهی عصبانیت
مثال:
“Let’s go out for dinner tonight so you can let off steam after a tough week.”
بیا شام بیرون بریم تا بعد از یک هفته سخت کاری کمی خالی شی.
💣 Blow a fuse
معنی: بسیار عصبانی شدن، فیوز پریدن
مثال:
“Charlie blew a fuse when he discovered his bike was stolen.”
چارلی وقتی فهمید دوچرخهاش دزدیده شده، فیوز پروند.
🔥 Hot under the collar
معنی: به شدت خشمگین یا ناراحت شدن
مثال:
“Even the slightest criticism gets Annabelle hot under the collar.”
حتی کوچکترین انتقاد هم باعث عصبانیت آنابل میشود.
🔴 See red
معنی: ناگهانی از شدت عصبانیت منفجر شدن
مثال:
“I saw red when I found out they lied to me.”
وقتی فهمیدم بهم دروغ گفتن از عصبانیت منفجر شدم.
😠 Piss off / Pissing off
معنی: عصبانی کردن کسی، اعصاب کسی را خرد کردن
مثال:
“You’re really pissing me off.”
واقعاً داری اعصابم رو خورد میکنی!
🍌 Drive someone bananas
معنی: کسی را به مرز جنون رساندن، عصبانی کردن
مثال:
“My cats are driving me bananas today.”
گربههام امروز واقعاً منو کلافه کردن!
😤 Bristle with anger
معنی: از شدت عصبانیت لرزیدن یا کاملاً عصبانی بودن
مثال:
“He was bristling with anger during the meeting.”
او در جلسه کاملاً از عصبانیت لبریز شده بود.
😾 Fly off the handle
معنی: ناگهانی و بدون هشدار عصبانی شدن
مثال:
“She flew off the handle when she saw the mess in the kitchen.”
وقتی آشفتگی آشپزخونه رو دید، یهو از کوره در رفت.
🧨 Hit the roof / Hit the ceiling
معنی: بسیار عصبانی شدن، از شدت خشم به مرز انفجار رسیدن
مثال:
“My dad hit the roof when he found out I skipped school.”
وقتی بابام فهمید مدرسه نرفتم، خیلی عصبانی شد.
😠 Lose your temper
معنی: از دست دادن کنترل عصبانیت، عصبانی شدن
مثال:
“She rarely loses her temper, but when she does, it’s scary.”
اون خیلی کم عصبانی میشه، ولی وقتی بشه، واقعاً ترسناکه.

💢 Bite someone’s head off
معنی: با عصبانیت و بیدلیل سر کسی فریاد زدن
مثال:
“I just asked a simple question, no need to bite my head off!”
فقط یه سوال ساده پرسیدم، لازم نبود اینطور سرم داد بزنی!
😬 Keep your cool
معنی: خونسردی خود را حفظ کردن (در مقابل عصبانیت)
مثال:
“I admire how he kept his cool even after being insulted.”
تحسین میکنم که چطور با وجود توهین، خونسرد موند.
🚫 Lose your cool
معنی: خونسردی خود را از دست دادن، کنترل عصبانیت را از دست دادن
مثال:
“She lost her cool when the client started yelling.”
وقتی مشتری شروع به داد زدن کرد، اون کنترلش رو از دست داد.
🧱 Bang your head against a brick wall
معنی: تلاش بینتیجهای که باعث عصبانیت میشود
مثال:
“Trying to explain it to him is like banging your head against a brick wall.”
تلاش برای توضیح دادن به اون مثل کوبیدن سرت به دیوار آجریه!
💥 Get worked up
معنی: کمکم عصبانی یا ناراحت شدن
مثال:
“Don’t get too worked up over this; it’s not worth it.”
بیخودی خودتو ناراحت نکن، ارزششو نداره.
🤐 Bottle up your anger
معنی: خشم را درون خود نگه داشتن، عصبانیت را فرو خوردن
مثال:
“He always bottles up his anger instead of talking about it.”
اون همیشه عصبانیتش رو تو خودش نگه میداره، به جای اینکه دربارهاش حرف بزنه.
بیشتر بخوانید : روش های درخواست کمک به انگلیسی + مثال و ویدئو
جمعبندی مقاله عصبانیت به انگلیسی
در این مقاله با رایجترین لغات و اصطلاحات مرتبط با عصبانیت در زبان انگلیسی آشنا شدیم؛ از واژهی سادهی “angry” گرفته تا عباراتی مانند blow up، lose your temper و go ballistic که در زبان محاورهای انگلیسی بسیار کاربرد دارند. همچنین تلفظ، معادل دقیق فارسی، و مثالهایی برای هر اصطلاح ارائه شد تا به درک بهتر و استفاده واقعی از آنها در مکالمه کمک کند. این مجموعه برای زبانآموزانی که میخواهند احساسات و هیجانات مانند خشم را در انگلیسی بیان کنند بسیار مفید است.

سوالات متداول عصبانیت به انگلیسی
کلمه “angry” بهمعنای عصبانی است و به صورت /ˈæŋ.ɡri/ تلفظ میشود.
Angry boy
مثال: The angry boy shouted at his friend.
(پسر عصبانی سر دوستش داد زد.)
Why are you angry?
مثال: Why are you angry with me?
(چرا از من عصبانی هستی؟)
I am angry.
مثال: I’m angry because they were late.
(عصبانیام چون آنها دیر آمدند.)
He is angry / She is angry
مثال: She is angry about the bad service.
(او از خدمات بد عصبانی است.)
Very angry یا Extremely angry
مثال: He was extremely angry after the meeting.
(او بعد از جلسه خیلی عصبانی بود.)
Angry girl
مثال: The angry girl didn’t talk to anyone.
(دختر عصبانی با هیچکس صحبت نکرد.)
Angrily (قید)
مثال: She angrily slammed the door.
(او با عصبانیت در را کوبید.)
دیدگاهتان را بنویسید